تاریخ ارسال: سه شنبه 11 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
نمرود گفت در روی زمین کسی را بقدر من لشگر نیست و قدرتش از من فزونتر نباشد. اگر خدای آسمان را لشگری هست بگو فراهم نماید تا با آنها جنگ کنیم . فرشته گفت تو لشگر خویش را آماده کن تا لشگر آسمان بیاید. نمرود سه روز مهلت خواست و در روز چهارم آنچه میتوانست لشگر تهیه کند آماده نمود و در میان بیابانی وسیع با آن لشگر انبوه جای گرفت . آن جمعیت فراوان در مقابل حضرت ابراهیم علیه السلام صف کشیدند نمرود به ابراهیم از روی تمسخر گفت لشگر تو کجا است ؟ ابراهیم جوابداد در همین ساعت خداوند خواهد فرستاد.
ناگاه فضای بیابان را پشه های فراوانی فرا گرفتند و بر سر لشگریان نمرود حمله کردند هجوم این لشگر ضعیف قدرت سپاه قوی نمرود را در هم شکست و آنها را بفرار وادار نمود و مقداری از آن پشه ها بسر و صورت نمرود حمله کردند. نمرود بسیار نگران شد و بخانه برگشت باز همان ملک آمد و گفت دیدی لشگر آسمان را که بیک آن لشگر ترا درهم شکستند با اینکه از همه موجودات ضعیفترند اکنون ایمان بیاور و از خداوند بترس والا ترا هلاک خواهد کرد.
نمرود باین سخنان گوش نداد. خداوند امر کرد به پشه ایکه از همه کوچکتر بود. روز اول لب پائین او را گزید و در اثر آن گزش لب او ورم کرد و بزرگ شد و درد بسیاری کشید. بار دیگر آمد لب بالایش را گزید بهمان طریق تورم حاصل شد و بسیار ناراحت گردید عاقبت همان پشه ماءمور شد که از راه دماغ بمغز سرش وارد شود و او را آزار دهد بعد از ورود پشه نمرود بسر درد شدیدی مبتلا شد.
هرگاه با چیز سنگینی بر سر خود میزد پشه از کار دست میکشید و نمرود مختصری از سر درد راحت میگردید. از اینرو کسانیکه در موقع ورود به پیشگاه او برایش سجده میکردند بهترین عمل آنها بعد از این پیش آمد آن بود که با چکش مخصوصی در وقت ورود قبل از هر کار بر سر او بزنند تا پشه دست از آزار او بردارد و مقربترین اشخاص آنکس بود که از محکم زدن کوبه و چکش هراس نکند بالاخره با همین عذاب رخت از جهان بربست و نتیجه کفر و عناد خویش را مقدار مختصری دریافت .
للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: سه شنبه 11 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani
خداشناسی کودک
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
چون هنگام آن رسید که آفتاب دولت ابراهیم خلیل علیه السلام از مشرق سعادت طلوع کند منجمان نمرود را اطلاع دادند که امسال پسری بوجود خواهد آمد که ملت تو بر دست او زایل می شود نمرود دستور داد هر پسری که در عرصه ملک او بوجود آید او را بکشند تا موقع ولادت ابراهیم رسید. و ذات مبارک او از حرم رحم بفضای وجود خرامید. مادر ابراهیم از بیم گماشتگان نمرود فرزند خود را قماطی پیچید و به غاری برده در آنجا نهاد و در غار را محکم کرده بازگشت روز دیگر فرصت پیدا نموده به غار رفت تا حال فرزند خود را مطالعه کند ابراهیم علیه السلام را در حال سلامتی یافت و دید انگشت سبابه را بر عادت اطفال در دهن گرفته می مکد و بوسیله آن تغذی می نماید او را شیر داد و بازگشت و هر وقت فرصت می یافت به غار رفته او را شیر می داد و از حالش اطلاع حاصل می نمود تا هفت سال بر این وضع گذشت آثار عقل و نشانه های فراست از پیشانی مبارک او ظاهر گشت روزی از مادر خود سؤ ال کرد آفریدگار من کیست مادر جواب داد نمرود پرسید که آفریدگار نمرود کیست مادر از جواب او فرو ماند و دانست که این پسر همانست که بواسطه وجود مبارک او بناء ملک نمرود خراب خواهد شد.
للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: سه شنبه 11 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani
گزارش منجم و خواب هولناک نمرود
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در سرزمین
بین النهرین(1)، شهری زیبا و پر جمعیت به نام بابل قرار داشت که روزگاری
اسکندر آن را پایتخت ناحیه شرقی امپراطوری خود نمرود بود و طاغوتی دیکتاتور
به نام نمرود فرزند کوش بن حام آن جا سلطنت میکرد.
بابل
پایتخت نمرود، غرق در بتپرستی و انحرافات مختلف و فساد بود. هوسبازی،
شرابخواری، قمار، آلودگیهای جنسی، فساد مالی و هر گونه زشتی، از در و دیوار
آن میبارید.
مردم
در طبقات گوناگون زندگی میکردند و در مجموع به دو طبقه زیر دست و زبر دست
تقسیم شده بود و حاکم خودپرستی که سراسر زندگیش در تجاوز، فساد و انحراف
خلاصه میشد، بر آن مردم فرمانروایی میکرد. محیط از هر نظر تیره و تار بود
و شب ظلمانی گناه و آلودگی بر همه جا سایه افکنده بود و در انتظار صبح
سعادت بسر میبرد.
نمرود
علاوه بر بابل، بر سایر نقاط جهان نیز حکومت میکرد. چنانکه امام صادق
علیه السلام فرمود: چهار نفر بر سراسر زمین سلطنت کردند؛ دو نفر آنها، از
مومنان به نام سلیمان بن داوود و ذوالقرنین، و دو نفر دیگر آنها از کافران،
به نام نمرود و بخت النصر(2) بودند.
خداوند
به مردم ستمدیده و رنج کشیده بابل لطف کرد و اراده نمود تا رهبری صالح و
لایق به سوی آنها بفرستد و آنها را از چنگال جهل و نادانی و بتپرستی و
طاغوتپرستی نجات دهد و از زیر چکمه ستمگران نمرودی رهایی بخشد. آن رهبر
صالح و لایق، همان ابراهیم خلیل بود که هنوز چشم به جهان نگشوده بود.
عموی
ابراهیم به نام آزر، از بتپرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و
ستارهشناسی اطلاعات وسیع داشت و از مشاوران نزدیک نمرود به شمار میآمد.
آزر
با استفاده از علم ستارهشناسی چنین فهمید که امسال پسری چشم به جهان
میگشاید که سرنگونی رژیم نمرود به دست او است. او بیدرنگ خود را به محضر
نمرود رسانید و این موضوع را به نمرود گزارش داد.
عجیب اینکه در همین وقت (همزمان) نمرود نیز در عالم خواب دید که ستارهای در آسمان درخشید و نور آن بر نور خورشید و ماه چیره گردید.
پس
از آن که نمرود از خواب بیدار شد، دانشمند تعبیر کننده خواب را به حضور
طلبید و خواب خود را برای آنها تعریف کرد. آنها گفتند؛ تعبیر این است: به
زودی کودکی به دنیا میآید که سرنگونی حکومتت به دست او انجام میشود.
نمرود
بر اثر گزارش منجم و دانشمند تعبیر کننده خواب، به وحشت افتاد و بسیار
نگران شد. منجمین و دانشمندان تعبیر کننده دیگر خواب را حاضر کرد و با آنها
نیز به مشورت پرداخت. سرانجام نمرود اطمینان یافت که گزارشات درست است.
اعصابش خرد شد و وحشت و نگرانیش افزایش یافت، و اضطراب و دلهره، تار و پود
وجودش را فرا گرفت.
للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: سه شنبه 11 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani
ویژگهای ابراهیم علیه السلام
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
دومین پیامبر اولواالعزم که دارای شریعت و کتاب مستقل بوده و دعوت جهانی داشته، حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام است.
روایت
شده که امام صادق علیه السلام فرمود: بین حضرت نوح علیه السلام و ابراهیم
خلیل علیه السلام هزار سال فاصله بود(1) سلسله سلسله نسب ابراهیم علیه
السلام، تا حضرت نوح علیه السلام را چنین نوشتهاند:
ابراهیم
بن تارخ بن تاحور بن سروح بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفکشاذبن
نوح علیه السلام.(2) بنابراین حضرت نوح علیه السلام هشتمین جد ابراهیم علیه
السلام میباشد.
مادر ابراهیم، بانوی شجاع و پاک به نام بونا یا نونا بود.
مطابق
بعضی از روایات، مادر لوط علیه السلام و مادر ساره همسر ابراهیم با مادر
ابراهیم علیه السلام خواهر بوده و هر سه دختر یک پبامبران به نام لاحج
بودند.(3)
ابراهیم
علیه السلام هنوز به دنیا نیامده بود که پدرش از دنیا رفت و آزر، عموی
ابراهیم علیه السلام سرپرستی ایشان را بر عهده گرفت. از این رو که آزر از
ابراهیم علیه السلام سرپرستی میکرد، ابراهیم علیه السلام او را پدر
میخواند.
ابراهیم
علیه السلام جد سیام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود. از این رو
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله افتخار میکرد که جد سیامش ابراهیم علیه
السلام است و از نسل پاک ابراهیم علیه السلام به وجود آمده است.
ابراهیم
علیه السلام 175 سال عمر کرد و حدود چهار هزار سال قبل میزیست. سراسر
عمرش در راه توحید و نجات انسانها و مبارزه با طاغوتیان و بتپرستان به
پایان رسید.
او
قامتی درشت، سینه پهن، پیشانیای بلند، چهرهای زیبا و غمگین داشت. پیامبر
اسلام صلی الله علیه و آله میفرمود: اگر میخواهید ابراهیم را بنگرید مرا
بنگرید، زیرا من به او شباهت دارم.(4)
ابراهیم
علیه السلام در سرزمین بابل (بخشی از سرزمین عراق کنونی در جنوب بغداد) در
محیطی که آکنده از ظلم و بتپرستی بود و طاغوت بزرگ به نام نمرود حکومت
میکرد، چشم به جهان گشود و سرانجام در سرزمین فلسطین، رحلت کرد. مرقد
مطهرش در شهر الخلیل واقع در کشور فلسطین اشغالی است. زندگی ابراهیم علیه
السلام در پنج دوره خلاصه میشود:
1. بنده خالص خدا بود و خدا بندگی او را پذیرفت.
2. به مقام پیامبری رسید و مسئولیت این مقام را به خوبی پیمود.
3. به مقام رسالت رسید.
4. به مقام خلیلی (دوست و مخصوص درگاه الهی) نائل شد.
5.
سرانجام به دوره پنجم که اوج زندگی یک انسان کامل است، یعنی مقام امامت و
رهبری امت، رسید، و خداوند او را به امامت نصب کرد(5) چنانچه در قرآن در
آیه 124 بقره به این موضوع تصریح کرده است.
ابراهیم
علیه السلام قهرمان بزرگ توحید است. سراسر زندگی او سازنده و بالنده است.
مکتب او عالیترین ارزشهای والای انسانی مانند: ایثار، شجاعت، خداشناسی،
اخلاص، تلاش و فضایل اخلاقی را به انسانها میآموزد و در ابعاد گوناگون
زندگی، در پیشانی تاریخ میدرخشد. از این رو خداوند او را به عنوان یک امت
معرفی کرده و میفرماید:
ان ابراهیم کان امه:
همانا ابراهیم یک امت بود.(6)
2) قصص الانبیاء، عبد الوهاب نجار، ص 70.
3) اقتباس از ترجمه المیزان، ج 14، ص 40 - بحار، ج 12، ص 45.
4) بحار، ج 12، ص 10 - 11.
5) اصول کافی، ج 1، ص 175
6) نحل /
تاریخ ارسال: سه شنبه 11 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani
دعائى كه به شیرینى مستجاب شد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ابراهیم خلیل (ع) روزى از منزل بیرون آمد به طرف صحرا و كرانه دریا رفت و
به سیر و سیاحت پرداخت ، با خود مى گفت : همه این موجودات متنوع و گلها و
بلبلها و آبها و گیاهان و كوهها، خداى یكتا را شناخته اند و تسبیح او مى
گویند، ولى این بشر خیره سر حاضر نیست از بت پرستى دست بردارد. غرق در فكر
بود، كه ناگهان چشمش به انسانى خورد، كه در گوشه اى مشغول نماز است ،
ابراهیم مثل عاشقى كه به دنبال معشوق مى رود، به سوى آن شخص رفت (1)ابراهیم
كنار او مشغول نماز شد، تا او از نماز فارغ گردید، ابراهیم از او پرسید
براى چه كسى نماز مى خوانى ؟ او گفت : براى خدا، ابراهیم پرسید: خدا كیست ؟
او گفت : خدا كسى است كه تو و مرا آفریده است .
ابراهیم دریافت كه او
خداى حقیقى را مى پرستد، به او فرمود: بسیار به تو علاقمند شدم ، روش تو را
مى پسندم ، دوست دارم با تو باشم ، منزل تو كجاست ؟ تا هرگاه خواستم به
زیارت تو آیم .
عابد گفت : منزل من آن سوى دریا است ، تو نمى توانى به آنجا بیائى .
ابراهیم پرسید: پس تو چگونه از آب رد مى شوى ؟
عابد گفت : من به خواست خدا روى آب مى روم و غرق نمى شوم .
ابراهیم گفت : شاید همان خدا به من نیز لطف داشته باشد و آب را براى من نیز رام كند، برخیز تا امشب با هم در منزل تو باشیم .
عابد برخاست و همراه ابراهیم ، حركت كردند، تا به دریا رسیدند، عابد نام
خدا را برد، و از روى آب گذشت ، ابراهیم نیز نام خدا را به زبان آورد و
حركت كرد، و هر دو از آب گذشتند و به منزل عابد رسیدند.
ابراهیم گفت : غذاى تو چیست ؟
عابد اشاره به درختى كرد و گفت : ((میوه این درخت را جمع مى كنم و در تمام ایام سال مى خورم .))
ابراهیم پرسید كدام روز از همه روزها بزرگتر است ؟
عابد گفت : آن روزى كه خداوند خلایق را تحت حساب و كتاب مى كشد و به آنها پاداش یا كیفر مى دهد (یعنى روز قیامت )
ابراهیم گفت : بیا دعا كنیم تا خداوند مؤ منان را از سختى آن روز نجات دهد.
عابد گفت : سه سال است یك تقاضائى از خدا دارم هر چه دعا مى كنم به
استجابت نمى رسد، دیگر در درگاه خداوند شرم دارم ، دعاى دیگرى كنم .
ابراهیم گفت : هیچ شرم نداشته باش ، گاهى خداوند، بنده اش را دوست ندارد،
دعاى او را مدتى طولانى ، اجابت نمى كند، تا مناجات او زیاد شود، و به عكس
هرگاه بر بنده اى غضب كرد، دعایش را مستجاب مى كند، یا ناامیدش مى نماید كه
دیگر دعا نكند، حال بگو بدانم دعایت چیست ؟
عابد گفت : روزى در محلى
نماز مى خواندم ناگاه چشمم به جمال بسیار زیباى نوجوانى افتاد كه چهره اش
از زیبائى مى درخشید، و چند گاو مى چراند كه گوئى به بدن آنها روغن مالیده
اند، بسیار براق بودند و همچنین بهمراه او چند گوسفند فربه بود، به سوى او
رفتم و پرسید تو كیستى ؟ گفت : من فرزند ((ابراهیم خلیل (ع ))) هستم .
علاقه ابراهیم خلیل در دلم جاى گرفت ، و اكنون سه سال است از خدا مى خواهم
كه مرا به زیارت خلیل خود ابراهیم ، موفق كند، اما دعایم مستجاب نشده است .
ابراهیم گفت : من همان ابراهیم هستم و آن نوجوان پسر من است . عابد تا این
سخن را شنید دست بر گردن ابراهیم انداخت و او را بوسید و گفت : ((حمد و سپاس خداوندى را كه دعایم را مستجاب كرد)) آنگاه ابراهیم (ع) بدرخواست عابد براى همه مؤ منین و مؤ منات دعا كرد و عابد آمین گفت
به این ترتیب ، در مى یابیم كه نباید ناامید شد، و نباید از دعا غفلت كرد
كه مستجاب خواهد شد! و گاهى این چنین شیرین مستجاب مى شود كه در داستان
خواندید(2)
1- او عابدى بنام ((ماریا)) فرزند ((اوس )) بود كه عمرى طولانى داشت
2-بحار ط قدیم ج 5 ص 133 به نقل از امام باقر(ع)
للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: سه شنبه 11 خرداد 1395 نویسنده : elaheh solimani